فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سارا و کوچولوش

عمه مژده

نی نی جونم سلام عزیزم صبحت بخیر دیروز عمه مژده بالاخره تونست صدای قلب نی نی توی شکمش رو بفهمه .من خیلی خوشحال شدم یک بار پشت تلفن گریه کردم که عمه جون هم گریه کرد و بعد که رفتم خونه مامان مریم اینا منتظر عمه اینا بودم بازم من و عمه توی بغل هم گریه کردیم. آخه عمه مژده سابق سونوگرافی رفته بود و نتونسته بود صدای قلب بچه رو گوش کنه خونریزی هم داشت ما هم فکر کردیم نی نی ای در کار نیست اما دیروز که عمه رفت صدای قلب نی نی شنیده شد. عزیز دلم اختلاف سنی تو و نی نی عمه میشه یک ماه. بابا محسن هم که از سر کار اومد خیلی خوشحال شد خیلی زیاد و بعدش هم به عمه زنگ زد. خدا رو شکر که خنده روی لب های عمه اومد و بقیه هم از نگرانی در اومدن. من ام...
28 ارديبهشت 1393

فندوق مامان

فندوق جون دیشب میدونی چقدر منو خوشحال کردی و ذوق زده شدم؟!!!! دیشب که خوابیده بودم یهویی دیدم یه چیزی تو دلم تکون خورد اولش فکر کردم شاید حسم اینجوریه بعدش دیدم بازم تکون خورد 3 دفعه 2 بار ضربه میزدی به شکم بعدش رفتی سمت چپ و بعدش اومدی وسط.حس خوبی داشتم. از ذوق و از خوشحالیم نمیخواستم بچرخم. دیشب اولین باری بود که تکون خوردنتو حس کردم. فدات بشم الهیییی گل مامان. شبها قبل از اینکه بخوابم  دست میزارم روی شکمم و واست قرآن میخونم. دیشب شب خوبی بود واسم.صبح که از خواب بیدار شدم به بابا محسن گفتم خوشحال شد و خندید. نی نی زودتر بیا عزیزم ...
25 ارديبهشت 1393

کودکان کتابخوان

ما كودكانيم       شيرين زبانيم تنها و با هم كتاب ميخوانيم ما در دبستان شاديم و خندان چون گل كه دارد جا در گلستان گفتار ما خوب هر كار ما خوب با هر كسي هست رفتار ما خوب       ...
25 ارديبهشت 1393

داستان خر دانا

يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلطيد. بعد از اينکه روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود. روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که «يک عمر براي اين بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند.» خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يک وقت ديد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند. گرگ درنده همينکه خر را در صحرا افتاده...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو لالالالا گلی دارم به گاچو بلبلی دارم لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره لالالالا گلم لالا بخواب ای بلبلم لالا لالالالا گل لاله دوست داریم من و خاله   لالالالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی خداوندا تو پیرش کن خط قرآن نصیبش کن   لالالالاگلم باشی بزرگ شی همدمم باشی کلام الله تو پیرش کن زیارتها نصیبش کن   لالالالاگل زردم نبینم داغ فرزندم خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری به حق خواب و بیداری عزیز م را نگه داری &n...
24 ارديبهشت 1393

روزها،هفته،ماه های نی نی جون

نی نی جون توی این پست میخوام فقط تاریخ های مراجعه من به دکتر و آزمایشگاه و هفته و ماه ها تو مینویسم 10 فروردین:4 هفته و 4 روز جواب تست بارداری: 9 فرودین 93 شیراز،درمانگاه زینبیه ،صبح به همراه بابا محسن و بابا بزرگ شروع خوردن کندر:10 فروردین شروع خوردن فولیک اسید:9فروردین 11فروردین: 4 هفته و 5روز 17 فروردین:5 هفته و 4 روز   اولین نوبت دکتر :27 فروردین ساعت یک ربع به 4 تهران(روز تولد مامان سارا)،دکتر منصوره صافی اولین آزمایش:21فروردین صبح،آزمایشگاه صبی نیایش 21 فروردین: 6 هفته و 1روز 25 فروردین:6هفته و 5روز سری اولین داروها: ویتامین ب6،نالیدیکسیک اسید 27 فروردین:7 هفتگی و شنیدن اولین ضربان قلب،سونوگرا...
24 ارديبهشت 1393
1